غزلی که سال ۷۸ نوشتم. یادش بخیر
دوباره وسوسه ای پوچ می زند به سرم
همینکه باز می افتی به چشم خیره سرم
*
کدام بی همه چیزی تو را فقط کم داشت
که فکر آمدنت را گذاشت پشت درم
*
گواه عشق من این واژه هاست کافی نیست
همین که از دل سنگت هنوز بی خبرم
*
همیشه کودکمان پشت ویترینها بود
نخواه باز برایت عروسکی بخرم
*
تمام آینه ها را به خانه خواهم برد
که از دو چشم خودت هم نیفتی از نظرم
*
همین که از تو بریدم کسی تو را می برد
همینکه وسوسه ای می گذاشت سربه سرم
*
مربوط به : شعر, غزل
برچسب ها : حامد مرادیان, دوباره وسوسه ای پوچ می زند به سرم, سال 78, شاعر غزل, غزل, غزل سرا, وسوسه, کدام بی همه چیزی تو را فقط کم داشت