…
…
می می رم
می رم به خواب
خواب به خواب می رم
…
…
( بمیر ما هم تکلیفمونو بدونیم )
…
…
مربوط به : شعر
برچسب ها : میمیرم, یادداشتی از یک دوست
تمام عقربه ها رفته روی ساعت یک
اشاره میکند همه دنیا به سوی ساعت یک
.
چقدر غصه نوشتم که نشکند بغضم
گرفت از غم شعرم گلوی ساعت یک
.
و بی تو حوصله ام سالهاست سر رفته
دلم خوشست به این های و هوی ساعت یک
.
هزار بوسه و لبخند – یک غزل آغوش
نتیجه همه گفتگوی ساعت یک
.
نگفتمت که بمان جان حامد اما تو
دوباره رفتی و رفت آبروی ساعت یک
.
نیامدی که بمانی – چقدر دلتنگم
تو می روی– منم و رنگ و بوی ساعت یک
.
کجاست ساعت یک از زمان بریده شده
تمام حسرت من – آرزوی ساعت یک
.
عجیب ساعت یک عاشقت شده بانو
عجیب تر که شدم من هووی ساعت یک
.
تو خواهی آمد و در من طلسم خواهی شد
و این بزرگترین پیشگوی ساعت یک
.
تو را به شکل گلی سرخ – سبز خواهد کرد
و این توقف دنیاست – روی ساعت یک
.
اول اینکه انوشه انصاری
بی اجازه چرا فضا رفته
همه از ما اجازه می گیرند
الکی گفته رفته یا رفته
گیرم اصلا کسی نمی داند
ول کن اصلا به هر کجا رفته
این درسته که یک زن تنها
نیمه شب با سه بی حیا رفته
شوهرش پس کجاست بی غیرت
نکند توی مافیا رفته
رفته توی فضا که چیزی نیست
تیم ملی به آنگولا رفته
اولین خانمست خب باشد
تو بگو کالیفرنیا رفته
از فضا بدترست آمریکا
خانه دشمن خدا رفته
بی شرف این سفینه بد جائیست
که به زاینده بلا رفته
به خدا ابن وسیله هرجائیست
به مکانهای ناسزا رفته
حرف من با انوشه انصاریست
جای ما با سه نینجا رفته
رفته گفته زمین عجب زیباست
به گمانش به سینما رفته
توی شب جز سیاهی آخر چیست ؟
به هوای کوکاکولا رفته
این سفینه اگر درش بسته ست
پر اشکال، ناروا رفته
مگه درب سفینه وا باشد
یا به نیت به درب وا رفته
اصلا از شوهرش خبر دارد ؟
هان، با خط تالیا رفته ؟
من شنیدم به صرف دادن پول
رفته پس بگو صفا رفته
۲۰میلیون دلار را دادم
بنده زاده به ایندیا رفته
پسرم در مباحث DJ
سمت تحلیل داده ها رفته
اصلا این ماهواره خودمان
به فضا رفته بی صدا رفته
اینقدر قیل و قال لازم نیست
نکند توی ماوراء رفته
اصلا آنجا چگونه می خوابد
جاذبه توی دست و پا رفته
جاذبه چون که چیز خوبی نیست
به فضا هم که رفته وا رفته
همه چیزت که رو زمین باشد
همه دیدی همه هوا رفته
این سفینه چقدر جا دارد
چه کسی با تو توی جا رفته
یکی از دوستان زن محور
که به قربون شده فدا رفته
دیده رسما انوشه یکشنبه
با رفیقش به هایدا رفته
شاهدی دارد اصلا این خانم
از چه معلوم در فضا رفته
منکه میگم نرفته اصلا ماه
از کرات همین ورا رفته
رفته سمت کره شمالی- بمب -
نکند با اتمچیا رفته
وقت ما را گرفته این دختر
گور بابای بوش و آمریکا
مربوط به : شعر, طنز
برچسب ها : انوشه انصاري, شعر طنز
من خدا هستم، خدای چند شعر
مشتی از هیچم جدای چند شعر
پیش از اینها دست وبالم بسته بود
پر گرفتم در هوای چند شعر
برجهای شهر ما بی منظره ست
خانه ام در روستای چند شعر
بغض تنهایی برایم خوب نیست
اشک می ریزم به پای چند شعر
ایستادن از تو دورم می کند
می نشینم در فضای چند شعر
باز هم تکرار رویایی من
گم شدن در لابلای چند شعر
هیچ- تحقیر شما کاری نکرد-
من خدا هستم خدای چند شعر
مربوط به : شعر, غزل
برچسب ها : خدای چند شعر, غزل
دوباره وسوسه ای پوچ می زند به سرم
همینکه باز می افتی به چشم خیره سرم
کدام بی همه چیزی تو را فقط کم داشت
که فکر آمدنت را گذاشت پشت درم
گواه عشق من این واژه هاست کافی نیست
همین که از دل سنگت هنوز بی خبرم
همیشه کودکمان پشت ویترینها بود
نخواه باز برایت عروسکی بخرم
تمام آینه ها را به خانه خواهم برد
که از دو چشم خودت هم نیفتی از نظرم
همین که از تو بریدم کسی تو را می برد
همینکه وسوسه ای می گذاشت سربه سرم
در من تنیده رنگ – با چشمهای سبز
یک ارتباط تنگ با چشمهای سبز
هرگز ندیده ام , یک قوی مخملی
از تیره پلنگ با چشمهای سبز
شد پلک بسته – باز- حالا زمان بایست
یک لحظه بی درنگ با چشمهای سبز
تو در خیال من شکل خود تویی
آوردمت به چنگ با چشمهای سبز
یک نیمه از تو هم اوج شگفتی است
در کودکی زرنگ با چشمهای سبز
حال بدم ببین ! خوبم نمی کنی؟
بی قرص بی سرنگ – با چشمهای سبز
دنیا تراژدیست – در فال قهوه هم
افتاده یک تفنگ – با چشمهای سبز
پایان این غزل دنیا خلاصه شد
در دختری قشنگ با چشمهای سبز
مربوط به : شعر, عاشقانه, غزل
برچسب ها : غزل, چشمهای سبز
آمدی…
تمام دنیا مات شد
آنسوی شیشه های بخار گرفته
و دستانت سپیده زد
از پشت گلهای نرگس
و تابید
…..
رفتی
دنیا مثل همیشه بود
اما در من
زمزمه ای جاریست
از غزلی گمشده در چشمانت
تا ابد…….
مربوط به : شعر, عاشقانه
برچسب ها : ای کاش ..., شعر سپید, عاشقانه
ده سال شاخ و شانه کشیدند روی هم
تا اینکه هی تو را بزنند از گلوی هم
عقل و دلم چو ماه و پلنگ ایستاده اند
بر تیغ آسمان و زمین روبروی هم
وقتی دلم حواس ندارد و عقل-عشق
می ترسم عاقبت ببرند آبروی هم
وصف شکوه قهوه ایه چشمهای توست
صدها هزار کوه فشردند توی هم
حرف و حدیث این غزل و عاشقانه هاست
یک آسمان ستاره پر از آرزوی هم
نقش هزار خاطره پا نخورده است
در قالی نفیس تنت- تو به توی هم
حالا که خوب- مسخ شدم در شگفت تو
عقل و دلم هر دو گرفتند بوی هم
“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ”
منظور من و خواجه همین بود روی هم
مربوط به : شعر, عاشقانه, غزل
برچسب ها : غزل, منظور من و خواجه شیراز